اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، سخت رو، گره پیشانی، بداغر، تیموک، اخم رو، عبوس، متربّد، زوش، روترش، دژبرو، تندرو، عابس، بداخم، عبّاس برای مثال مبر حاجت به نزدیک ترش روی / که از خوی بدش فرسوده گردی (سعدی - ۱۱۳)، اگر حنظل خوری از دست خوش خوی / به از شیرینی از دست ترش روی (سعدی - ۱۱۲)
اَخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، سَخت رو، گِرِه پیشانی، بَداُغُر، تیموک، اَخم رو، عَبوس، مُتَرَبِّد، زوش، روتُرش، دُژبُرو، تُندرو، عابِس، بَداَخم، عَبّاس برای مِثال مبر حاجت به نزدیک تُرُش روی / که از خوی بدش فرسوده گردی (سعدی - ۱۱۳)، اگر حنظل خوری از دست خوش خوی / به از شیرینی از دست تُرُش روی (سعدی - ۱۱۲)
مرادف تنک ظرف به کاف تازی. (آنندراج) : دیدن لعل لبش خاموش می سازد مرا تنگ ظرفم، رنگ می مدهوش می سازد مرا. صائب (از آنندراج). ز چشم تنگ ظرف خود به چشمت برنمی آیم چسان گرداب گیرد بحر را در حلقۀ دامی. بیدل (از آنندراج). و حق آنست که در این هر دو بیت محمول بر حقیقت است. (آنندراج) ، پریشان و دلتنگ و ساده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنک ظرف و مادۀ بعد شود
مرادف تنک ظرف به کاف تازی. (آنندراج) : دیدن لعل لبش خاموش می سازد مرا تنگ ظرفم، رنگ می مدهوش می سازد مرا. صائب (از آنندراج). ز چشم تنگ ظرف خود به چشمت برنمی آیم چسان گرداب گیرد بحر را در حلقۀ دامی. بیدل (از آنندراج). و حق آنست که در این هر دو بیت محمول بر حقیقت است. (آنندراج) ، پریشان و دلتنگ و ساده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنک ظرف و مادۀ بعد شود
کنایه از کسی است که به اندک مبالغه از شرم سخن قبول کند و آن را کم روی نیز خوانند. (انجمن آرا). کنایه از صاحب شرم و حیا. (آنندراج). مقابل سخت روی: دوستی گر دیده ام دانش، ز دشمن دیده ام چون تنک رویان ز من عیب مراپنهان نداشت. رضی دانش. ، کسی که بدون ابرام درخواست چیزی کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تنگ روی شود
کنایه از کسی است که به اندک مبالغه از شرم سخن قبول کند و آن را کم روی نیز خوانند. (انجمن آرا). کنایه از صاحب شرم و حیا. (آنندراج). مقابل سخت روی: دوستی گر دیده ام دانش، ز دشمن دیده ام چون تنک رویان ز من عیب مراپنهان نداشت. رضی دانش. ، کسی که بدون ابرام درخواست چیزی کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تنگ روی شود
تنهارونده. تنهاخرام. تک رو: یا چو الیاس باش تنهارو یا چو ابلیس شو حریف نواز. سنائی. شیر تنهارو شریعت را با سگی در خطاب دیدستند. خاقانی. تنهاروی، ز صومعه داران شهر قدس گه گه کند به زاویۀ خاکیان مقام. خاقانی. و پادشاه کشور چون خسرو تنهارو، در خانه شرف بر تخت و سریر سروری متمکن شده. (جهانگشای جوینی). رجوع به تنهاخرام و تنها و دیگر ترکیبهای آن شود
تنهارونده. تنهاخرام. تک رو: یا چو الیاس باش تنهارو یا چو ابلیس شو حریف نواز. سنائی. شیر تنهارو شریعت را با سگی در خطاب دیدستند. خاقانی. تنهاروی، ز صومعه داران شهر قدس گه گه کند به زاویۀ خاکیان مقام. خاقانی. و پادشاه کشور چون خسرو تنهارو، در خانه شرف بر تخت و سریر سروری متمکن شده. (جهانگشای جوینی). رجوع به تنهاخرام و تنها و دیگر ترکیبهای آن شود
تندمزاج و درشت رو. (ناظم الاطباء). تلخ ابرو. تلخ جبین. (مجموعۀ مترادفات) (بهار عجم) (آنندراج). کنایه از ترشرو و بی دماغ..... (از بهار عجم) (از آنندراج) : به تلخ رو مکن اظهار تنگدستی خویش که از طپانچۀ بحر است روی مرجان سرخ. صائب (از آنندراج). به دریا می شود از بازگشت آبها ظاهر که هرکس مرجع خلق است باید تلخ رو باشد. وحید (ایضاً)
تندمزاج و درشت رو. (ناظم الاطباء). تلخ ابرو. تلخ جبین. (مجموعۀ مترادفات) (بهار عجم) (آنندراج). کنایه از ترشرو و بی دماغ..... (از بهار عجم) (از آنندراج) : به تلخ رو مکن اظهار تنگدستی خویش که از طپانچۀ بحر است روی مرجان سرخ. صائب (از آنندراج). به دریا می شود از بازگشت آبها ظاهر که هرکس مرجع خلق است باید تلخ رو باشد. وحید (ایضاً)
این کلمه مرکب است از ’تاگ’ و مزید مؤخر ’ور’ بمعنی تاج دار، تاجور، مکلل. رجوع به تاجور و تکفور و حواشی جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 3 صص 484-488 شود. این کلمه را ارمنیان بصورت تگور بمعنی شاه و تاجدار استعمال کنند
این کلمه مرکب است از ’تاگ’ و مزید مؤخر ’ور’ بمعنی تاج دار، تاجور، مکلل. رجوع به تاجور و تکفور و حواشی جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 3 صص 484-488 شود. این کلمه را ارمنیان بصورت تگور بمعنی شاه و تاجدار استعمال کنند
کسی که به اندک مبالغه از شرم سخن قبول کند. (فرهنگ رشیدی). کنایه از شخصی است که به اندک مبالغه مطلب بزرگی را قبول کند. (برهان). کسی که بدون ابرام درخواست کسی را قبول نماید. (ناظم الاطباء). رجوع به تنک روی شود، کنایه از بخیل و ممسک و ترشرو باشد. (انجمن آرا) : بنالید درویشی از ضعف حال بر تنگ رویی خداوند مال. سعدی (از انجمن آرا). ، باریک چهره. (ناظم الاطباء)
کسی که به اندک مبالغه از شرم سخن قبول کند. (فرهنگ رشیدی). کنایه از شخصی است که به اندک مبالغه مطلب بزرگی را قبول کند. (برهان). کسی که بدون ابرام درخواست کسی را قبول نماید. (ناظم الاطباء). رجوع به تنک روی شود، کنایه از بخیل و ممسک و ترشرو باشد. (انجمن آرا) : بنالید درویشی از ضعف حال بر تنگ رویی خداوند مال. سعدی (از انجمن آرا). ، باریک چهره. (ناظم الاطباء)
درویش و مسکین و بی چیز و پریشان. (ناظم الاطباء). تنگدست. تنگ عیش. تنگ معاش. تنگ بخت. تنگ زیست. (از آنندراج) : چرا زیرکانند بس تنگ روزی چرا ابلهان راست بس بی نیازی ؟ ابوالطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384). وآن تنگ دهان تنگ روزی چون عود و شکر به عطرسوزی. نظامی. آفتاب ار بگردد از سر سوز تنگ روزی شود زتنگی روز. نظامی. نه روزی به سرپنجگی می خورند که سرپنجگان تنگ روزی شوند. سعدی (بوستان). نه آن تنگ روزیست بازارگان که بردی سر از کبر بر آسمان. سعدی (بوستان). اگر روزی به دانش برفزودی ز نادان تنگ روزی تر نبودی. سعدی (گلستان). بر آن تنگ روزی بباید گریست که از بیم تنگی بود تنگ زیست. امیرخسرو دهلوی. رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
درویش و مسکین و بی چیز و پریشان. (ناظم الاطباء). تنگدست. تنگ عیش. تنگ معاش. تنگ بخت. تنگ زیست. (از آنندراج) : چرا زیرکانند بس تنگ روزی چرا ابلهان راست بس بی نیازی ؟ ابوالطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384). وآن تنگ دهان تنگ روزی چون عود و شکر به عطرسوزی. نظامی. آفتاب ار بگردد از سر سوز تنگ روزی شود زتنگی روز. نظامی. نه روزی به سرپنجگی می خورند که سرپنجگان تنگ روزی شوند. سعدی (بوستان). نه آن تنگ روزیست بازارگان که بردی سر از کبر بر آسمان. سعدی (بوستان). اگر روزی به دانش برفزودی ز نادان تنگ روزی تر نبودی. سعدی (گلستان). بر آن تنگ روزی بباید گریست که از بیم تنگی بود تنگ زیست. امیرخسرو دهلوی. رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
بدخو و کج خلق. (ناظم الاطباء). تنگ خوی. زودخشم. دشوارخوی: کارها تنگ گرفته ست بدوی روزۀ تنگ خوی کج فرمای. فرخی. خطا کرد پرگار غمزش همانا که رسم جفا بر من آن تنگ خو زد. خاقانی. رجوع به تنگ خویی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
بدخو و کج خلق. (ناظم الاطباء). تنگ خوی. زودخشم. دشوارخوی: کارها تنگ گرفته ست بدوی روزۀ تنگ خوی کج فرمای. فرخی. خطا کرد پرگار غمزش همانا که رسم جفا بر من آن تنگ خو زد. خاقانی. رجوع به تنگ خویی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود